رویکرد انسان‌گرایانه

در نخستین سال‌­های دهه 1960 جنبشی در روانشناسی امریکا به وجود آمد که به‌عنوان روانشناسی انسان‌گرا یا نیروی سوم شناخته می‌شد. این گرایش، قصد داشت جایگزین دو قدرت روانشناسی، یعنی رفتارگرایی و روانکاوی گردد. انسان‌گرایان معتقد بودند روانشناسی طی سال‌ها با محدود کردن خود در مطالعه رفتار انسان، از خود انسان غفلت نموده و مسائل اصلی بشر را به دست فراموشی سپرده است؛ آموزش‌وپرورش انسان­‌گرایانه بر ابعاد عاطفی و روان‌شناسی افراد تأکید دارد و توجه آن بر دو موضوع رشد خود پنداره دانش‌آموزان و رشد مهارت‌­های میان فردی معطوف بود. درواقع، آموزش‌وپرورش باز، واکنشی نسبت به تأکید بیش‌ازحد بر یادگیری شناختی و ذهنی در مدارس بود. در این نوع آموزش، رشد مفهوم خود، رشد فردی، احساسات و بیان آن­‌ها، در فراگیران تقویت و تشویق شده و به آن‌ها آموزش داده می‌­شود که همواره مفید باشند و خود را با محیط سازگار کنند.

هم‌زمان با این رویدادها در روانشناسی، اهمیت انسان به‌عنوان مرکز ثقل برنامه درسی نیز موردتوجه نظریه­‌پردازان این حوزه قرار گرفت و تعداد زیادی از آن‌ها انسان را مبنای برنامه‌­ریزی درسی معرفی کردند. برنامه درسی انسان­‌گرایانه با تأکید بر معنا و مفهوم شخصی، فراگیر را به سمت شناخت کودک هدایت کرده و به او می­‌آموزد تا با تعمق در توانایی‌های بالقوه خود و به فعلیت رساندن آن‌ها، به درجات وسیع وجودی خویش دست یابد. هدف چنین برنامه‌ی درسی، انتقال دانش و معلومات و آموختن مهارت استدلال و اندیشیدن نیست بلکه آرمانی فراتر از این دارد. برنامه درسی با رویکرد انسان‌­گرایانه درصدد است که محتوای آموزش و یادگیری را با عوامل عاطفی و درونی فرد مرتبط سازد و هم‌زمان با یادگیری، مفاهیم به رشد عاطفی فرد منجر شود و او را با حقیقت درون خویش مأنوس سازد.

در آرچایلد نه تنها کودک از رویکرد انسان‌گرایانه بهره می‌برد در همین راستا مادر، تسهیلگر و مربی نیز از فرایند انسانگرایی منتفع می‌گردد. در آن تمـامی رویه‌های فرایند تدریس و یادگیری تأکید عمده‌ای بر روی مفاهیمی چون آزادی، حق انتخاب، نه گفتن، ارزش، حرمت و یکپارچگی افراد توجه دارد.

گلاسر عنوان کرد که: «نظام تحصیلی ما برای شکست طراحی‌شده است و آن‌ها که موفق می‌شوند، معمولاً کسانی هستند که می­‌توانند مطابق روش‌­های از پیش تعیین‌­شده‌‌ی معلمان عمل کنند. آن‌ها که شکست می­خورند، معمولاً از تحصیل بیزار می‌­شوند؛ به داشتن خود پنداره ضعیف ادامه می‌­دهند و اغلب اوقات به‌صورت مشکلات حادی برای مدرسه و جامعه خود درمی‌آیند.»  وی مانع اصلی فراگیران در مسیر یادگیری را فلسفه آموزش‌وپرورش می‌­دانست. فلسفه­‌ای که بر عدم رابطه عاطفی، نبود ارتباط بین مطالب و تأکید محدود بر تفکر بناشده بود و درصورتی‌که به‌سوی فلسفه‌­ای مثبت حرکت نمی­‌کرد، نمی‌­توانست مشکلات بسیارِ فراگیرانی را حل کند که در تحصیل شکست می‌خوردند. از دیگر چهره‌­های شاخص این جریان، می‌توان به مزلو و راجرز اشاره کرد.
 

مازلو در مقام پدر معنوی روانشناسی انسان‌گرا به پیشرفت و گسترش آن کمک شایانی کرد. وی معتقد بود که انسان‌ها اصولاً، خوب یا خنثی هستند؛ ولی بد نیستند؛ یعنی در هر انسانی کششی به‌جانب رشد یا به کمال رساندن توانایی‌­های نهفته‌اش وجود دارد. کار مزلو به دو دلیل حائز اهمیت است. اول آنکه او درزمینه‌­ی انگیزش انسان، بین نیازهای زیستی و نیازهای روان‌شناختی تفاوت قائل می­‌شود. دوم اینکه او مطالعه وسیعی در مورد افراد سالم، کامل و خودشکوفا انجام داده است. طبق دیدگاه مازلو، مقصر اصلی در اینکه بسیاری از افراد نمی­‌توانند در طول زندگی خود به «خودشکوفایی» برسند، جامعه است؛ چراکه بسیاری از نیازها و ابزارهای لازم را برای نیل به این هدف در اختیار آن­ها قرار نمی‌­گیرد. 

از سوی دیگر، راجرز بر این باور بود که انسان‌ها توان به واقعیت درآوردن استعدادهای نهفته خویش را دارند و این گرایش به خودشکوفایی نیروی انگیزشی انسان‌ها است. انسان کامل، انسانی خواهد بود که بتواند استعدادهای بالقوه خود را به فعل درآورد. انسان کامل، خود را در بند هنجارها و تجویزهای اجتماعی قرار نمی‌­دهد. لازمه کمال انسانی، داشتن شخصیتی ثابت و استوار است؛ نه اینکه انسان با تغییر اوضاع، چهره عوض کند. انسان کامل، بر اساس ندای درونی خود عمل می‌کند و قواعد از پیش تدوین‌شده، نمی‌­تواند راهنمای انسان در رسیدن به کمال باشد.

 

عوامل اصلی نظریه­‌های انسان‌گرایانه

مطابق با توضیحات ارائه‌شده در فوق، عوامل اصلی تشکیل‌دهنده‌ی نظریه­‌های انسان­‌گرایانه را می­‌توان شامل موارد زیر دانست:

خودپنداره

بر اساس اصول ترسیم شده برای روانشناسی انسان‌گرایانه، خود، هسته مرکزی شخصیت است و تمام رفتارهای انسان تحت تأثیر و نفوذ خود است. از نگاه انسان‌گرایان، قسمت عمده‌ی ویژگی‌­های شخصیتی، منش و ویژگی‌­های رفتاری هر فرد به تصویری که از خود در ذهن دارد (یعنی خود پنداره وی) بستگی دارد. درواقع خود پنداره، شامل نگرش‌­ها، احساسات و دانش شخص درباره‌ی توانایی، مهارت و توان پذیرش اجتماعی او است و تمام ابعاد شناختی، ادراکی عاطفی و روش‌­های ارزیابی را در برمی‌­گیرد. این بعد روانی شخصیتی بر اساس قضاوت­‌های قبلی، ادراکات و بازخوردهای دیگران و افراد مهم در زندگی انسان شکل می­‌گیرد و از یک‌سو به لحاظ بیرونی با ویژگی‌­هایی شخصیتی و رفتاری افراد و از سوی دیگر به لحاظ درونی از طریق چگونگی احساس افراد از خود و ارتباط با جهان اطرافشان مشخص می‌­شود. بر پایه‌ی بسیاری از نظریه‌­های نوین، خود، هم آموختنی است و هم ساختنی. خود با درونی سازی باورها و گرایش‌­های افرادِ پیرامون فرد (مانند والدین و معلمان)، آموخته و با شکل‌­گیری باورها (درنتیجه‌ی تعامل فرد با محیط) ساخته می­‌شود. از سوی دیگر، خود پنداره به عوامل ارزشمندی همچون خشنودی از زندگی، علاقه به خود و خود ارزشمندی مرتبط است و به‌صورت مجموعه‌­ای از گرایش‌­ها به خود تعریف می‌­شود که نگرش‌­ها و رفتارهای خود فرد را توصیف و ارزیابی می­‌کند. درنهایت لازم به ذکر است که ازجمله راهکارهای منتج به ایجاد و بهبود وضعیت خود پنداره می‌­توان به مواردی ازجمله آموزش خویشتن‌­شناسی علمی، شفاف ساختن ارزش‌­ها، تلاش در جهت رشد مثبت‌­گرایی و در نهایت هدفمندی رفتار و نگرش افراد اشاره نمود.

روابط میان فردی

مهارت‌­های اجتماعی، مجموعه­‌ای از کنش­‌های مطلوب اجتماعی است که به سازگاری فرد با جامعه منجر می­‌شود. یکی از مهم­ترین عوامل سازگاری فرد با جامعه، مهارت وی در برقراری ارتباط مؤثر است. لازم به ذکر است که یونیسف نیز در سال 2003 در طبقه­‌بندی مهارت­‌های زندگی، به ارتباط و روابط بین فردی شامل مهارت‌های روابط میان فردی، مهارت گفتگو و نه گفتن، همدلی، مشارکت و کارگروهی و مهارت طرفداری اشاره‌کرده است.

همدلی

همدلی، ظرفیت بنیادین افراد در تنظیم روابط، حمایت از فعالیت‌های مشترک و انسجام گروهی است و این توانایی در زندگی اجتماعی نقش اساسی دارد. همدلی عنصری ضروری برای عملکردهای موفقیت‌­آمیز بین شخصی به شمار می­‌رود و شامل پاسخ عاطفی فرد به واکنش­‌های عاطفی دیگران است. مهارت همدلی یعنی فرد بتواند زندگی دیگران را، حتی زمانی که خود در آن موقعیت نیست، درک کند. همدلی به فرد کمک می‌کند تا بتواند انسان‌­های دیگر را، حتی وقتی با آن‌ها متفاوت است، بپذیرد و به آن‌ها احترام بگذارد. همدلی، روابط اجتماعی را بهبود می­‌بخشد و به ایجاد رفتارهای حمایت­‌کننده و پذیرنده نسبت به انسان­‌های دیگر منجر می‌­شود.

ازاین‌رو برای طراحی و اجرای برنامه درسی مطلوب، ایجاد روابط همدلانه بین معلم و دانش‌­آموزان، ضرورت دارد. برقراری رابطه عاطفی قوی بین معلم و دانش‌­آموز به معلم فرصت حضور در عرصه وجودی دانش‌­آموز را می­‌دهد تا بفهمد بر او چه می­‌گذرد؛ چه چیزی را تجربه می‌­کند، آموخته است و نگرش او نسبت به آنچه تجربه می‌کند و آموخته است، چیست؟

اصالت (خود بودن )

ازنظر راجرز، اصالت، همنوایی یا هماهنگی با احساسات و دل‌مشغولی‌های خود است و به معنای به نمایش نگذاشتن ظاهری غیرواقعی و فریبنده با پذیرش احساسات و برخورد آگاهانه با آن­ها است. بر اساس این تعریف اصالت را می­‌توان معادل صدق و راستی با خود و دیگران در نظر گرفت. و آرچایلد فضایی ایجاد می‌کند تا امکان ابراز واقعی احساس خودش به مربی، تسهیلگر، هم‌بازی‌ها و خودش را به دست آورد. به این ترتیب کودک با خودش رشد خواهد کرد.

 

احترام به خود

در برنامه درسی انسان­‌گرایانه، احترام با توانایی مربی برای انتقال حس محترم شمردن شرکت کننده‌، استعداد و حق تصمیم­‌گیری آن‌ها برای رشد سروکار دارد. احترام به معنای از دست دادن اقتدار نیست، بلکه به معنای انتقال حس احترام به دل‌مشغولی‌ها، احساسات و ارزش‌­های شرکت کننده‌ است. در این برنامه درسی، مربی به هر یک از شرکت کننده‌، نه‌فقط به‌عنوان عضوی از یک کلاس و گروه، بلکه به‌عنوان انسان، نگاه می­‌کند؛ یعنی به فرد فرد آنان از زاویه فردیت و وجه تمایز آنها می­‌نگرد که ممکن است با دیگران داشته باشند.

مازلو نیز در طبقه­‌بندی نیازهای انسان، نیاز به احترام و حرمت نفس را از نیازهای اساسی و عالی دانسته و معتقد است که حرمت نفس، حوزه­‌هایی ازجمله نگرش به خود، آگاهی داشتن از استعدادهای خویش و تصدیق آن‌ها، روش‌­های مقابله با شکست و توانایی روبه‌­رو شدن با چگونگی نگرش دیگران درباره‌ی خود (برخورد باقضاوت شدن) را دربرمی‌گیرد. لازم به ذکر است که حرمت خود برای انسان به‌منزله‌ی سرمایه ارزشمند (حیاتی) و ازجمله عوامل پیشرفت و شکوفایی استعدادها و خلاقیت‌­ها است.

ویژگی‌های برنامه آموزشی انسان‌گرا

به‌صورت کلی در یک برنامه‌­ی آموزشی انسان­‌گرایانه، باور اصلی این است که برنامه درسی  مبتنی بر مسائل آکادمیک یا علمی، دچار نقص است و از مسئولیت­‌های مربی این است که به نیازهای شرکت کننده‌ها (شامل یادگیری اجتماعی و عاطفی) توجه نماید. درواقع آنچه مشخص است این است که این رویکرد به‌صورت کامل دارای دیدگاهی متفاوت و حتی متضاد نسبت به دیدگاه­‌های سنتی است. علاوه‌­براین این دیدگاه اعتقاد دارد که هر کودک منحصربه‌فرد است و اینکه توجه به تفاوت‌­های بین افراد، مؤلفه اصلی ارائه‌­ی یادگیری به‌حساب می­‌آید.

برنامه‌­ریزان یادگیری در آرچایلد به نظریه‌ی انسان­‌گرایانه باور دارند که استاندارد شدن، یعنی از بین رفتن استعداد و خلاقیت و به قول روانشناسی به مسخ شخصیت فراگیران می­‌انجامد؛ لذا می‌­کوشند تا به فراگیران حق انتخاب و فرصت دنبال کردن سلیقه‌ها، فرصت سنجی، ارتباط با هستی وجودی خود و رشد آگاهی  خودشان را بدهند (این موضوع در بیرون از آرچایلد نیز از طریق در نظر گرفتن پروژه­‌هایی با حل خلاقانه در برنامه درسی میسر می‌­شود). لازم به ذکر است که اوج دوران برنامه‌­های آموزشی انسان­گرا در سال­های 1960 تا 1970 بوده و درزمینه‌ی پروژه‌­های هنری، بروز پیدا نمود.

رویکرد انسان­‌گرایی به احساسات شاگرد و همدلی نسبت به آنان تأکید می‌­کند و مربی نیز فردی است که توانایی انتقال این ارزش‌­ها به شاگردان را دارد. به این منظور تجارب شخصی شاگردان و تمایلات آن­ها، نقشی تعیین‌کننده در دوره داشته و دل­‌مشغولی و گره­‌های ذهنی افراد، در دوره به‌طور گروهی به بحث گذاشته می‌­شود. و مادر به عنوان تسهیلگر و همراه در این برنامه آموزشی نقش همدل را دارد اما قرار نیست کودک را تشویق، تنبیه، تهدید، کمک ،حمایت و ... کند. و  درواقع در طی این برنامه آموزشی، مربی نقش همدل و تسهیل‌­گر را داشته (و نه انتقال‌دهنده‌ی دانش)! بنابراین در چنین رویکردی، کلاس‌­های مشارکتی از مطلوبیت بیشتری برخوردارند و به دانش‌­آموزان به‌گونه‌ای نگاه می­‌شود که می‌­توانند مسئولیت یادگیری خود را بر عهده بگیرند.

در برنامه­‌های درسی انسان­‌گرای آرچایلد، آموزش به‌خودی‌خود هدف آموزش نیست؛ بلکه یادگیری تجربه‌گرا وسیله‌­ای است برای رشد خود پنداره شرکت کنندگان. مازلو با مطرح کردن سلسله‌مراتب نیازها، به دست­‌اندرکاران و برنامه‌­ریزان آموزشی گوشزد می‌­کند که تمام بچه‌ها می‌­توانند یادگیرندگانی خودانگیز باشند و راجرز به ظرفیت­‌های معلمان و مشاوران در برقراری رابطه­‌ای سالم و انسانی که براساس همدلی، اصالت و احترام شکل‌گرفته است، تأکید دارد.

بر همین اساس، جرالد واینستاین پنج معیار برای طراحی برنامه­‌های درسی انسان­‌گرا تعریف نموده است که به ترتیب عبارت‌اند از:

  1.  نیازهای شرکت‌کنندگان، منابع اطلاعاتی مرکزی برای تصمیم­‌گیری­‌های برنامه درسی به شمار می‌­روند.
  2.  آموزش‌وپرورش انسان­‌گرا حق انتخاب فراگیران را افزایش داده و به حق انتخاب دانش‌­آموزان توجه دارد.
  3.  دانش شخصی (با توجه به جنبه‌­ی درونی آن) به همان اندازه‌­ی دانش عمومی اولویت دارد.
  4.  رشد هیچ فردی مانع رشد فردی دیگر نمی‌­شود.
  5. تمام عناصر برنامه‌­ی درسی باید به احساس اهمیت داشتن و ارزشمندی در کار افراد دیگر یاری رساند.

در حقیقت می‌­توان چنین نتیجه­‌گیری نمود که رویکرد نظام‌­ها و برنامه‌­های آموزشی انسان­‌گرا بر دو نکته­‌ی اساسی تأکید دارد:

  • توجه به علائق، نیازها و مسائل نوآموزان و دانش‌آموزان (متأثر از روان­شناسی کودک)
  • توجه به ‌نظام ارزش‌­ها، بهداشت روانی و آزادی فراگیر در یادگیری

مزایای و ویژگی‌های کلاس‌های درسی انسان‌گرا

همان‌طور که میلر مطرح نمود، تحقق خود هدف اصلی رویکرد انسان‌­گرایانه است. بنابراین در چنین کلاس­‌هایی تمرکز اصلی بر روی زندگی حاضر کودکان و تجربیات آن‌­ها است. معلمان

مکتب انسان­‌گرایی، برای کلاس‌­های خود اهدافی عینی، صریح و دقیق ترسیم نمی­‌کنند. درواقع مربی به دنبال این هستند که اهداف آموزشی از خلال تجربه­‌های شرکت‌کنندگان درکلاس نمایان شوند. بر همین اساس برخی ویژگی‌­های چنین کلاس‌­هایی را می­‌توان شامل موارد زیر دانست

  1. شرکت کننده تجاربی خواهند داشت که به آن­ها کمک خواهد کرد تا در فرآیند یادگیری، جهت رشد و تحول خود را تعیین نمایند. (حضور مربی، مادر، تسهیل‌گر نباید در این تجارب شخصی تاثیر بگذارند.)
  2. شرکت کننده در چنین کلاس‌­هایی اعتماد و عزت‌نفس کسب خواهند کرد.
  3. شرکت‌کننده در چنین کلاس­‌هایی بیشتر به دیگران توجه می‌نمایند و مهارت‌­هایی نظیر همدلی را خواهند آموخت. (حضور مادر همانقدر که برای همدلی موثر است نباید باعث دلسوزی و حمایت از فرزندش باشد)
  4. مربی‌ها به شرکت‌کننده‌ها کمک می­‌کنند تا تصورات و اندیشه­‌های جدید درباره‌­ی زندگی‌­شان، کار، مدرسه، روابط خود با دیگران و تعامل با جامعه را کاوش و بررسی نمایند.
  5. برنامه­‌ی یادگیری با نیازهای فرد سروکار دارد و نه موضوعات درسی. معنای روان­‌شناختی برای آن مطرح است، نه نمرات شناختی و درنهایت در تغییر دادن موقعیت‌­های محیطی برحسب مکان ذی‌نفع است نه با محیط­‌های از پیش تعیین‌­شده. در حقیقت برای یادگیری، استقلال وجود دارد، نه محدودیت‌­ها و فعالیت‌­های از پیش تعیین‌شده

درنهایت لازم به ذکر است که بر اساس اهداف ترسیم‌شده و ویژگی­‌های بیان گشته می­‌توان چنین گفت که کلاس­‌های درسی رویکرد انسان­‌گرایانه فضاهایی بسیار بزرگ و دارای فضایی انعطاف­‌پذیر هستند که در آن­ها دیوارها و صندلی‌­ها قابل جابجایی‌­اند. برخلاف کلاس­‌های سنتی، در این کلاس‌­ها جایگاه مربی کمتر در جای ثابتی قرار دارد و شرکت‌کنندگان به‌صورت فردی و گروهی به فعالیت­‌های گوناگون می‌­پردازند. همچنین مدارسی که این رویکرد را پذیرفته‌­اند تخصص دانشگاهی و سیستم­‌های مشاوره­‌ای در آن­ها مشخص­‌تر است. کمیته­‌های آموزشی در این مدارس به‌جای اینکه از بالا به پایین باشند، از پایین به بالا هستند و شرکت کننده‌ها برای بیان نظرات و پیشنهادات خود در خصوص محتوا و تجارب آموزشی، به جلسات تدوین برنامه درسی فراخوانده می‌­شوند.

برخی از معایب رویکردهای آموزشی انسان‌گرا

یکی از اصلی­‌ترین معایب برنامه­‌های درسی انسان­‌گرا، عدم توجه آن­ها به یادگیری علمی و ارتقای هوشمندی است. در چنین برنامه‌­هایی وقتی از برنامه­‌ریزان خواسته می­‌شود تا نسبت به ثمربخشی برنامه­‌ی درسی خود قضاوت کند، آن­ها معمولاً به تشویق­‌های معلمان و خوشحالی فراگیران اشاره می­‌کنند، نه چیزی دیگر! درواقع این رویکرد باعث می­‌شود تا ابزار مناسبی برای ارزیابی و سنجش آموزش وجود نداشته باشد؛ چراکه هیچ برنامه‌­ی مدونی برای آموزش وجود ندارد. اما حضور مادران در فضای دوره و اطلاعرسانی آرچایلد و برنامه های زیرین دوره که توسط تجربه‌ی مربی طراحی شده این مورد را از کمبود به پربود تبدیل می‌کند

بر همین اساس به نظر می‌­رسد که برنامه‌­ی درسی انسان­‌گرایانه، بیشتر برای شرکت کننده‌های طبقه‌­ی متوسط به بالا مثمر ثمر واقع می‌شود؛ چراکه آن­ها استقلال بیشتری در یادگیری از خود نشان می­‌دهند. اما درست در نقطه‌­ی مقابل،  شرکت کننده‌هایی با سطح متوسط به پایین، اغلب فاقد مهارت­‌های خودکنترلی بوده و نیازمند قوانینی هستند که به آن­ها در انجام فعالی­ت‌های کلاسی کمک کند. و مربی آرچایلد برای این دسته از شرکت کننده ها هم برنامه ای ترکیبی برای انتقال این دسته به دسته‌ی نخست برنامه ریزی کرده و این مسیر در طولی چند دوره اتفاق خواهد افتاد و قرار نیست کسی در این دوره‌ها نمره قبولی دریافت و این مرحله را ترک کند.

علاوه­‌براین بسیاری از منتقدین این روش عقیده دارند که این الگوها از روش آموزشی نامناسبی پیروی می­‌کنند و اهداف شناختی و عقلانی فرآیند آموزش را مورد غفلت قرار می‌­دهند. درواقع بخش عمده­‌ای از معلم­‌ها، والدین و سیاست­‌گذاران آموزشی عقیده دارند که در رویکرد انسان­‌گرا، آنچه کودکان در مدارس یاد نمی‌گیرند بیش از آن چیزی است که کسب می‌­کنند. همچنین می‌­توان این نتیجه­‌گیری را نیز مطرح نمود که استفاده­‌ی صرف از رویکرد انسان­گرایی در نظام آموزشی که بر پایه‌­ی اصول رفتارگرایی و سنجش­‌های خشک آن شکل‌گرفته است، باعث بروز مشکلات عدیده‌­ای در مقاطع بالاتر تحصیلی برای دانش­‌آموزان خواهد شد. لذا این موارد باعث شده است تا امروزه تنها مدارسی به سمت رویکردهای انسان­‌گرایی مطلق بروند که نوعاً هدفشان کمک به دانش‌­آموزان استثنایی و یا دارای نیازمندی­‌های ویژه است. و بدین دلیل و دلایل دیگر آرچایلد به هیچ عنوان از روش صرفا انسانگرا استفاده نکرده و مربی این تعادل را برای هر کودک بسته به توانایی و خواست و انتخاب کودک برنامه ریزی می‌کند اما پیشنهاد آرچایلد عدم دخالت مستقیم والد در روند یادگیری‌ست

 

 

نوشته های اخیر

دسته بندی ها

رمز عبورتان را فراموش کرده‌اید؟

ثبت کلمه عبور خود را فراموش کرده‌اید؟ لطفا شماره همراه یا آدرس ایمیل خودتان را وارد کنید. شما به زودی یک ایمیل یا اس ام اس برای ایجاد کلمه عبور جدید، دریافت خواهید کرد.

بازگشت به بخش ورود

کد دریافتی را وارد نمایید.

بازگشت به بخش ورود

تغییر کلمه عبور

تغییر کلمه عبور

حساب کاربری من

سفارشات

مشاهده سفارش